مانیفست داریوش کبیر و نسبت ان با مملکت داری ما
به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر
داريوش اول ملقب به كبير را بايستي يكي از بزرگترين و آخرين فرمانروايان مقتدر شرق باستان دانشت . امپراطوري كه بر سرزميني وسيع با وسعنتي تقريبا برابر با 30 ميليون كيلومتر مربع حكمراني كرد.حكومت او بيش از 4 دهه طول كشيد و در اين دوران نسبتا طولاني يكي از بزرگترين دوران هاي آرامش را بر سرزمين ايران حكمفرما نمود. داريوش در دوران زمامداريش اصلاحات و اقدامات برجسته اي انجام داد و چنان مملكت را با درايت و تفكر اداره نمود كه تا بيش از يك سده و نيم با وجود زمامداران بي لياقت بعدي هخامنشي هيچ گونه خللي در كار وارد نشد و نمونه بارز آن ثابت ماندن وزن سكه هاي طلا و نقره هخامنشي موسوم به دريك و شكل بود كه بدون تغيير تا زمان حمله اسكندر باقي ماند و حتي تا يك سده بعد و در زمان تسلط سلوكيان و سنت هلنيستيك يوناني از اهميت آن كاسته نشد. در اين مطلب بر آن نيستم كه به اقدامات و فعاليت هاي سياسي . اجتماعي و نظامي و اقتصادي اين پادشاه برجسته ايراني بپردازم و مجالي هم براي ان ندارم و تنها هدفم از نوشتن اين مطلب ياداوري چند سطر ابتدايي كتيبه بيستون است كه توسط والتر هينز زبان شناش برجسته الماني ترجمه شده است. كتيبه بيستون را داريوش بعد از سركوبي شورش هاي دوساله پس از مرگ كمبوجيه بر سينه كوهي به همين نام در مسير بابل به شرق حك نموده و به سه زبان ميخي بابلي . ميخي ايلامي و ميخي ايران باستان نگاشته شده است. داريوش در اين كتيبه ابتدا به معرفي اصل و نسب خود مي پردازد. رسمي معهود و متداول در شرق باستان كه چه قبل از او و چه بعد از او در امپراطوري هاي پارت و ساساني نيز تداوم داشته است. بعد از اين متن به وضعيت بغرنجي كه بعد از مرگ كمبوجيه و شورش گئومات مغ يا همان بردياي دروغين است مي پردازد و در نهايت به يك سري از خصوصيات و ميثاق هايي كه او در مملكت داري پيشه نموده است ، اشاره اي مي كند. بخشي از اين فراز اين چنين است:
((به خواست اهورامزدا ، من چنينم كه راستي را دوست دارم و از دروغ روي گردانم. دوست ندارم ناتواني از حق كشي در رنج باشد.همچنين دوست ندارم كه به حقوق توانا به سبب كارهاي ناتوان آسيب برسد. انچه را كه درست است من دوست دارم. من دوست برده ي دروغ نيستم. من بد خشم نيستم. حتي وقتي خشم مرا مي انگيزاند ، ان را فرو مي نشانم.من سخت بر هوس خود فرمانروا هستم.))
اين بيانيه و مانيفست انساني است كه از سر قدرت و در اوج اقتدار در 2500 سال قبل بر روي صخره اي حكاكي شده است.امپراطوري كه قدرت مطلق زمان خويش است.او را در همه ممالك تابعه امپراطوري مي ستايند. در مصر مقام او را در حد آمن هوتب و اخناتون مي ستايند و به شيوه مصريان برايش تنديس و مجسمه ساخته اند.پس موضعي است از سر قدرت و در كمال اقتدار.و حال اين وضعيت را مقايسه كنيد با وضعيت حاضر جامعه ما. دروغ و تهمت و بهتان نقل و نبات هر بساطي است. خيلي راحت انگ و نسبت زده مي شود. سعه صدري وجود ندارد و منافع حزبي و گروهي به مسائل اصلي و كلان كشور ارجحيت داده مي شود. آيا به راستي اينگونه تاريخ معلم انسان ها است كه بارها امام خميني بر ضرورت مطالعه و عبرت گيري از آن تاكيد داشتند. كار ما به جايي رسيده است كه در هزاره سوم ميلادي شاه بيت كلام يكي از كانديداهاي رياست جمهوري كشورمان كه در چندين مصاحبه هم به صورت موكد بدان اشاره كرده اين است كه من قول مي دهم دروغ نگويم. آيا به راستي اين درست است كه ما تنها تفاخر به گذشته خود داشته باشيم ولي هيچ گونه تاثيري از رويكردهاي مثبت و منفي آنها نداشته باشيم. پس فايده مطالعه تاريخ و كلا علوم انساني كه اين روزها اينقدر مورد تاكيد علما است ، چيست؟ شايد تنها كاركرد تاريخ در اين برهه زماني پروپاگاند و استفاده از آن براي كسب محبوبيت و مشروعيت است و گرنه كيست كه نداند اينها به جز يك بازي سياسي بيش نيست. آيا واقعا جمله تاريخي امام خميني كه فرمودند تاريخ چراغ راه اينده است را ما در عصر حاضر از منظر مصداقي مشاهده مي كنيم.حقيقت اين است كه ما نه تنها استفاده نمي كنيم بلكه به نسبت 2500 سال گذشته از كليه شئون انساني خود عقب گرد كرده ايم. عقب گردي به تمام معناي كلمه. اي كاش به جاي اينكه مدام از باستان گرايي . ايران گرايي و صحبت كردن از مكتب ايراني و پز دادن به اينكه منشور كورش را براي چند مدت در ايران نمايش دادن ، كمي هم به عملكرد ها و دنياي ذهني و اعتقادي گذشتگانمان توجه مي كرديم تا امروزه اين وضع و حال كشورمان نباشد ، كه بعد از قريب به دوه هزاره و نيم حالا بايستي به يك اصول اوليه و ابتدايي مملكت داري رجوع كنيم و آن را سرلوحه شعارها و ميزان عمل خود قرار دهيم.